(حق.) حوزه قضايي يك قاضي ، دور، دوره ، گردش ، جريان ، حوزه ، مدار، اتحاديه ، كنفرانس ، دورچيزي گشتن ، درمداري سفر كردن ، احاطه كردن.
مدار.
تخته مدار.
كارت مدار.
خانواده مداري.
راه گزيني مداري ، مدارگزيني.
مدارات
شدت جريان برق ، اجزاء تركيب كننده جريان برق.
پيرامون ، محيط، حوزه ، غير مستقيم ، مدار حركت.
غيرمستقيم
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains