Farsi Dictionary

Circuit

(حق.) حوزه قضايي يك قاضي ، دور، دوره ، گردش ، جريان ، حوزه ، مدار، اتحاديه ، كنفرانس ، دورچيزي گشتن ، درمداري سفر كردن ، احاطه كردن.

Circuit

مدار.

Circuit board

تخته مدار.

Circuit card

كارت مدار.

Circuit family

خانواده مداري.

Circuit switching

راه گزيني مداري ، مدارگزيني.

Circuitry

مدارات

Circuitry

شدت جريان برق ، اجزاء تركيب كننده جريان برق.

Circuity

پيرامون ، محيط، حوزه ، غير مستقيم ، مدار حركت.

Circuitous

غيرمستقيم

Keyword

Criteria