مركزي.
دفتر مركزي.
واحد پردازش مركزي.
پردازنده مركزي.
پايانه مركزي.
مركز گرايي.
مركز گراي ، طرفدار تمركز.
تمركز، استقرار درمركز.
تمركز.
متمركز كردن.
تمركز دادن ، درمركز جمع كردن.
متمركز.
متمركز كننده.
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains