Bur |
(burr=) خار، تيغ. |
Burble |
(burbling=) جوش ، قل قل ، سالك ، جوش صورت ، صداي قل قل (درحرف زدن)، اشكال ، بي نظمي ، درهم وبرهم سخن گفتن ، مغشوش كردن. |
Burden |
بار، وزن ، گنجايش ، طفل در رحم ، بارمسلوليت ، باركردن ، تحميل كردن ، سنگين بار كردن. |
Burdensome |
گرانبار، سنگين ، ناگوار، شاق ، غم انگيز، ظالمانه. |
Bureau |
دفتر، دفترخانه ، اداره ، دايره ، ميز كشودار يا خانه دار، گنجه جالباسي ، ديوان. |
Bureaucracy |
رعايت تشريفات اداري بحد افراط، تاسيسات اداري ، حكومت اداري ، مجموع گماشتگان دولتي ، كاغذ پراني ، ديوان سالا ري. |
Bureaucrat |
مامور اداري ، مامور دولتي ، مقرراتي واهل كاغذ بازي ، ديوان سالا ر. |
Bureaucratic |
وابسته به امور اداري ، وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني ، وابسته به ديوان سالا ري. |
Buret |
لوله شيشه مدرج ، بورت ، تنگ مخصوص شراب مقدس (دركليسا) |
Buretto |
(buret=) لوله شيشه مدرج ، بورت ، تنگ مخصوص شراب مقدس (دركليسا). |
Burg |
حصار يانرده اطراف خانه يا شهر، قصبه ، قلعه. |
Burgeon |
جوانه زدن ، درامدن ، شروع برشدكردن. |
Burger |
تكه اي گوشت سرخ كرده ياكباب كرده كه براي تهيه ساندويچ بكارميرود(مثل hamburger). |
Burgess |
شهرنشين ، شهري ، حاكم يا قاضي شهر. |
Burgh |
شهر، (اسكاتلند) قصبه. |
Burgher |
مردم ازاد شهر ياقصبه ، شهرنشينان. |
Burglar |
دزد، سارق منازل. |
Burglarize |
شبانه دزديدن ، سرقت مسلحانه كردن. |
Burglary |
ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم ، دزدي. |
Burgomaster |
حاكم ، شهردار(درهلند ياالمان)، اعضاي شهرداري. |
Burgonet |
نوعي كلا ه خود. |
Burial |
دفن ، بخاك سپاري ، تدفدين. |
Burier |
بخاك سپارنده ، قبركن. |
Burke |
كشتن ، خفه كردن ، بطوراهسته وغير مستقيم از شركسي راحت شدن. |
Burl |
گره پشم ياپارچه ، كورك ، گره چوب ، خار. |
Burlap |
كرباس ، پارچه كيسه اي. |
Burled |
گره دار، كورك دار. |
Burlesque |
مسخره اميز، مضحك ، تقليد، رقص لخت ، تقليد و هجو كردن |
Burliness |
تنومندي ، ستبري ، زبري ، خشونت. |
Burly |
تنومند، ستبر، كلفت ، (براي پارچه ولباس) زبر وخشن ، گره دار. |
Burmese |
(burmese.pl) برمه اي ، اهل برمه. |
Burn |
سوزاندن ، اتش زدن ، سوختن ، مشتعل شدن ، دراتش شهوت سوختن ، اثر سوختگي. |
Burn in |
سوختن. |
Burner |
چراغ خوراكپزي ياگرم كن ، اتشخان. |
Burning glass |
ذره بين ، عدسي محدب ياايينه مقعر، عينك جوشكاري. |
Burnish |
جلا دادن ، پرداخت كردن ، صيقل دادن ، جلا ، صيقل. |
Burnoose |
برنوس ، ردا. |
Burnous |
برنوس ، ردا. |
Burp |
اروغ ، اروغ زدن. |
Burp gun |
تفنگ كوچك. |
Burr |
خار، پوست زبرو خاردارميوه ، گره ، برامدگي ، غليظ تلفظ كردن ، حرف r را اداء كردن ، پره يادندانه دار كردن ، بامته سوراخ كردن. |
Burro |
الا غ (اسپانيولي). |
Burrow |
سوراخ زيرزميني ، نقب ، پناهگاه ، زيرزمين لا نه كردن ، (مج.) پنهان شدن ، نقب زدن. |
Burry |
خاردار، خشن. |
Bursar |
گنجور دانشكده ، صندوقدار، خزانه دار. |
Bursary |
گنجوري ، خزانه داري. |
Burse |
كيف كيسه مانند، مغازه يا بازار خريد وفروش ، بورس ، وجهي كه براي كمك هزينه تحصيلي داده ميشود. |
Bursiform |
كيسه مانند، كيف مانند. |
Bursitis |
(طب) اماس كيسه هاي مفصلي. |
Burst |
قطع كردن ، تركيدن ، ازهم پاشيدن ، شكفتن ، منفجر كردن ، انفجار، شيوع. |
Burst |
قطاري ، پشت سر هم. |
Burst error |
خطاي قطاري. |
Burst rate |
سرعت پشت سر هم. |
Bury |
بخاك سپردن ، دفن كردن ، از نظر پوشاندن. |
burdened |
بر دوش |
bureaucracies |
بوروکراسي |
burgeoning |
رو به رشد |
burglarized |
دزدي |
burglars |
سارقان |
burgled |
سرقت |
burgundy |
کبود |
Burial ground |
زمين دفن |
buried |
به خاک سپرده شد |
buries |
دفن |
burned |
سوخته |
burning |
سوزش |
burnout |
فرسودگي - آتش خانمانسوز |
burnt |
سوخته |
burrowing |
پنهان شدن - نقب زدن |
bursa |
بورس |
bursting |
ترکيدن |
bursts |
انفجار |