Farsi Dictionary

Breast

سينه ، پستان ، اغوش ، (مج.) افكار، وجدان ، نوك پستان ، هرچيزي شبيه پستان ، سينه بسينه شدن ، برابر، باسينه دفاع كردن.

Breast plate

زره سينه ، سينه بند اسب.

Breaststroke

شناي پروانه.

Breastwork

استحكام ياسنگر موقتي ، نرده بندي عرشه جلو كشتي.

breast lifting

بلندکردن سينه - بالابردن سينه

breastbone

سينه

breastfeed

شير

breastfeeding

تغذيه با شير مادر

Keyword

Criteria