Farsi Dictionary

Bond

قيد، بند، زنجير، (مج.) قرارداد الزام اور، عهد وميثاق ، هرچيزي كه شخص را مقيدسازد، معاهده ، قرارداد،كفيل ، رابطه ، پيوستگي ، ضمانت ، (حق.) تضمين نامه ياتعهدنامه داءر به پرداخت وجه ، رهن كردن ، تضمين كردن ، اوراق قرضه.

Bond

قيد.

Bond servant

غلا م ، بنده ، برده بدون مزد واجرت ، زر خريد.

Bondable

قابل تبديل به اوراق قرضه ، وثيقه پذير.

Bondage

بندگي ، بردگي ، اسارت.

Bonded

ضمانت شده ، امانتي ، تضمين دار، كفالت دار.

Bonderize

ابكاري كردن ، روكش دادن.

Bondholder

داراي صاحب سهام قرضه ، دارنده وثيقه ياكفالت ، ضمانت دار.

Bondman

غلا م ، برده ، رعيت.

Bondsman

برده ، غلا م ، ضامن ، كفيل.

Bondwoman

كنيز، زن زر خريد، كلفت زر خريد.

Bonding

پيوند - قيد - مقيد بودن

bonds

اوراق قرضه

Keyword

Criteria