Farsi Dictionary

Bind

بستن ، گرفتار واسير كردن ، مقيد ومحصور كردن ، بهم پيوستن ، چسباندن ، صحافي كردن ودوختن ، الزام اور وغير قابل فسخ كردن (بوسيله تعهد يابيعانه)، متعهد وملزم ساختن ، بند، قيد، بستگي ، علا قه.

Bind

مقيد كردن ، جلد كردن.

Bind over

التزام گرفتن(براي انجام كاري)، مقيد كردن.

Binder

(بافندگي) اهرم جعبه ماكو، الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد، شكم بند زنان (پس از وضع حمل)، رسيد بيعانه ، صاحف ، بند.

Bindery

موسسه صحافي ، صحاف خانه.

Binding

الزام اور، اجباري ، صاحفي ، جلد، شيرازه.

Binding

انقياد، جلد.

Binding time

هنگام انقياد.

Bindweed

(گ.ش.) نيلوفر صحرايي.

bind up

مقيد کردن

binds

پيوند

Keyword

Criteria