Farsi Dictionary

Big

بزرگ ، با عظمت ، سترك ، ستبر، ادم برجسته ، ابستن ، داراي شكم برامده.

Big game

شكار حيوانات بزرگ.

Big shot

شخص مهم ، ادم كله گنده.

Big ticket

گران قيمت ، با ارزش.

Big time

عاليترين نوع.

Big top

نمايش بزرگ سيرك.

Bigamist

مرد دو زنه ، زني كه دو شوهر دارد.

Bigamous

داراي دو زن يا دو شوهر.

Bigamy

دو زن داري ، دو شوهري.

Bigben

ساعت بزرگي كه بر برج پارلمان لندن نصب شده است.

Bigbrother

برادر بزرگتر، قيم ، رهبر در كار يا عقيده اي.

Bigeminal

(تش.) دوتايي ، زوجي.

Bigeneric

دورگه ، ميانه يا حد وسط دو جنس.

Biggish

نسبتا بزرگ.

Bighead

عقيده اغراق اميز شخص نسبت بخودش.

Bigheaded

مغرور، پرافاده.

Bighearted

مهربان ، صميمي ، گشاده دل ، سخي.

Bighorn

(ج.ش.) نوعي گوسفند كوهي امريكايي.

Bight

حلقه طناب ، پيچ وخم ، پيچ رودخانه ، خليج كوچك ، باطناب بستن.

Bigitbinary digit

ذره ، رقم دودويي.

Bigmouthed

دهن گشاد، صدا بلند، گزافه گوي ، حرف مفت زن.

Bigness

بزرگي ، گندگي.

Bigot

ادم رياكار، ادم خرافاتي ، متعصب.

Bigoted

متعصب و سرسخت.

Bigotry

تعصب ، سرسختي درعقيده ، عمل تعصب اميز.

Bigwig

ادم كله گنده ، (مج.)شخص مهم و برجسته.

Keyword

Criteria