Farsi Dictionary

Bench

نيمكت ، كرسي قضاوت ، جاي ويژه ، روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن ، نيمكت گذاشتن (در)، بر كرسي نشستن.

Bench

نيمكت ، سكو.

Bench mark

(درساختمان) نشان ، انگپايه.

Bench warrant

حكم دادگاه يا قاضي عليه شخص گناهكار.

Bencher

كسي كه بر مسند قضاوت مي نشيند، قاضي ، سناتور.

Benchmark

محك.

Benchmark problebm

مسلله محك.

Benchmarking

محك زني.

Keyword

Criteria