Be |
مصدر فعل بودن ، امر فعل بودن ، وجود داشتن ، زيستن ، شدن ، ماندن ، باش. |
Beach |
ساحل ، شن زار، كناردريا، رنگ شني ، بگل نشستن كشتي. |
Beachcomber |
موج خروشان دريا و اقيانوس ، ادم ولگرد. |
Beachhead |
پايگاه يا اراضي تسخير شده در ساحل. |
Beacon |
چراغ دريايي ، ديدگاه ، برج ديدباني ، امواج راديويي براي هدايت هواپيما، باچراغ يانشان راهنمايي كردن. |
Bead |
مهره ، دانه تسبيح ، خرمهره ، منجوق زدن ، بريسمان كشيدن ، مهره ساختن. |
Beadle |
فراش ، مستخدم جزء كليسا يا دانشگاه ، جارچي ، منادي دادگاه ، مامورانتظامات. |
Beadroll |
صورت مردگانيكه بايد براي ارواح انها فاتحه يادعا بخوانند، فهرست اسامي ، تسبيح. |
Beadsman |
فاتحه خوان مزدور، دعاخوان ، گدا، مستمند. |
Beadwork |
تسبيح سازي ، بريسمان كشي (تسبيع). |
Beady |
دانه دار، مهره دار، داراي چشمان ريز وگرد. |
Beagle |
(ج.ش.) تازي شكاري پاكوتاه ، (مج.) جاسوس ، كاراگاه. |
Beak |
منقار، پوزه ، دهنه لوله. |
Beaker |
پياله ، جام ، ظرف كيمياگري ، ليوان ازمايشگاه. |
Beam |
شاهين ترازو، ميله ، شاهپر، تيرعمارت ، نورافكندن ، پرتوافكندن ، پرتو، شعاع. |
Beam |
پرتو. |
Beam compass |
پرگار بازودار. |
Beam ends |
انتهاي قسمت عقبي كشتي. |
Beam recording |
ضبط پرتويي. |
Beam store |
انبار پرتويي. |
Beaming |
بشاش ، خوشرو، درخشان ، پرتودار. |
Beamy |
پرتوافكن ، درخشان ، شاخ دار، پر پرتو. |
Bean |
(گ.ش.) باقلا ، لوبيا، دانه ، حبه ، چيزكم ارزش وجزءي. |
Bean pod |
خرنوب ، غلا ف باقلا. |
Bean tree |
(گ.ش) درخت خرنوب. |
Beanie |
يكنوع عرقچين كوچك كه محصلين برسر مي گذارند. |
Bear |
(.n) :خرس ، سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي ، (باحروف درشت) لقب روسيه ودولت شوروي ، (.vi &.vt) :بردن ، حمل كردن ، دربرداشتن ، داشتن ، زاييدن ، ميوه دادن ، (مج.)تاب اوردن ، تحمل كردن ، مربوط بودن (on و upon). |
Bear garden |
محلي كه درانجاخرسها را بجنگ مي اندازند. |
Bearable |
تحمل پذير، بادوام. |
Bearbaiting |
نوعي تفريح كه دران سگها رابجان خرس مقيد درزنجير مياندازند. |
Beard |
ريش ، خوشه ، هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان ، مقابله كردن ، ريش داركردن. |
Bearded |
ريشو. |
Bearer |
حامل ، درخت بارور، در وجه حامل. |
Bearing |
طاقت ، بردباري ، وضع ، رفتار، سلوك ، جهت ، نسبت. |
Bearing rein |
(checkrein=) مهار. |
Bearish |
خشن ، بي تربيت ، مثل خرس ، خرس وار. |
Bearskin |
پوست خرس ، كلا هي از پوست خرس. |
Beast |
چهارپا، حيوان ، جانور. |
Beastliness |
حيوانيت ، زشتي ، هرزگي ، سبعيت ، جانور خويي. |
Beastly |
حيوان صفت ، جانوروار. |
Beat |
(.vt &.vi) :تپيدن ، زدن ، كتك زدن ، چوب زدن ، شلا ق زدن ،كوبيدن ، (.n) :ضرب ، ضربان نبض وقلب ، تپش ، ضربت موسيقي ، غلبه ، پيشرفت ، زنش. |
Beat |
ضرب ، ضربان ، زمان عبور كلمه. |
Beaten |
زده ، كوبيده ، چكش خورده ، فرسوده ، مغلوب. |
Beater |
كتك زننده ، زننده ، طبال. |
Beatific |
سعادت اميز، فرخنده. |
Beatification |
سعادت جاوداني ، اموزش ، عمل تبرك كردن. |
Beatify |
سعادت جاوداني بخشيدن ، امرزيدن ، مبارك خواندن. |
Beatitude |
سعادت جاوداني ، بركت ، (م.ل.) خوشابحال. |
Beatnik |
ادم ژوليده وشوريده ، متظاهر به هنروري. |
Beau |
كج كلا ه ، جوان شيك ، مرديكه خيلي بزن توجه دارد. |
Beau geste |
(gestes beau، uaeb setsegx.pl) حركات لطيف و زيبا در هنگام سخن گفتن ، ژست. |
Beau ideal |
خوشگل ، زيباي تمام عيار، كمال مطلوب. |
Beau monde |
(mondes beaux.pl) دنياي مد، عالم شيكي ومدپرستي ، عالم اشرافيت. |
Beauteous |
قشنگ ، زيبا. |
Beautician |
(cosmetologist=) متخصص ارايش وزيبايي ، مشاطه. |
Beautification |
قشنگي ، زيبا سازي. |
Beautifier |
ارايشگر، زيباكننده ، قشنگ كننده. |
Beautiful |
زيبا، قشنگ ، خوشگل ، عالي. |
Beautify |
زيباكردن ، ارايش دادن ، قشنگ شدن. |
Beauty |
زيبايي ، خوشگلي ، حسن ، جمال ، زنان زيبا. |
Beauty shop |
ارايشگاه ، سالن ارايش وزيبايي. |
Beauty spot |
خال ، خال كوچك ، خال زيبايي. |
Beaux arts |
هنرهاي مستظرفه ، هنرهاي زيبا. |
Beaux esprits |
(esprit bel=) شخص خوش قريحه ، ادم خوش ذوق. |
Beaver |
قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند، (ج.ش.) سگ ابي ، پوست سگ ابي. |
Becalm |
(د.ن.) از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، ارام كردن ، تسلي دادن. |
Because |
زيرا، زيرا كه ، چونكه ، براي اينكه. |
Because of |
بدين دليل ، بواسطه. |
Bechance |
(befall=). |
Beck |
اشاره ، تكان سريادست ، تعظيم كردن ، باسرتصديق كردن ياحالي كردن چيزي ، سرتكان دادن. |
Becket |
گيره ، حايل ، حلقه پارو. |
Becket bend |
(bend sheet=). |
Beckon |
اشاره ، اشاره كردن (باسريادست)، بااشاره صدا زدن. |
Becloud |
تار كردن ، با ابر پوشاندن ، تاريك كردن ، زير ابر پنهان كردن. |
Become |
شدن ، درخوربودن ، برازيدن ، امدن به ، مناسب بودن ، تحويل يافتن ، درخوربودن ، زيبنده بودن. |
Becoming |
مناسب ، زيبنده ، شايسته ، درخور. |
Bed |
بستر، رختخواب ، (مج.) طبقه ، ته ، باغچه ، خوابيدن (دربستر)، تشكيل طبقه دادن. |
Bed |
بستر، كف. |
Bed molding |
گچ بري و تزءينات نزديك سقف. |
Bedaub |
الودن ، ملوث كردن ، اندودن ، رنگ كردن. |
Bedazzle |
مسحوركردن ، مات و مبهوت كردن ، بكلي خيره كردن. |
Bedazzlement |
ماتي ، بهت. |
Bedbug |
(ج.ش.) ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند. |
Bedchamber |
خوابگاه ، شبستان. |
Bedclothes |
لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو. |
Bedder |
بسترساز، سنگ بستر، لله ، كسيكه بچه را خواب ميكند. |
Bedding |
تختخواب و ملا فه ان ، لوازم تختواب ، بنياد و اساس هر كاري ، لا يه زيرين ، رشد كننده درهواي ازاد. |
Bedeck |
(adorn=) ارايش كردن ، اراستن ، زينت دادن. |
Bedevil |
داراي روح شيطاني كردن ، (مج.) مسحور كردن ، سحر و جادو كردن ، اذيت كردن. |
Bedevilment |
شيطان سازي ، خبيث كردن. |
Bedew |
تركردن ، اب زدن ، نم زدن ، با شبنم تر كردن. |
Bedfast |
بستري ، بيمار، عليل. |
Bedfellow |
هم خواب ، هم بستر. |
Bedight |
تزءين كردن ، اراستن ، مزين ساختن. |
Bedim |
تيره كردن ، با ابر پوشاندن ، ابري يا مانند ابر كردن. |
Bedizen |
از روي جلفي اراستن ، زرق و برق دار كردن. |
Bedlam |
تيمارستان ، ديوانه ، وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه. |
Bedlamite |
شخص ديوانه ، ساكن تيمارستان. |
Bedouin |
(s-، bedouin.pl) عرب بياباني ، باديه نشين ، بدوي. |
Bedpan |
لگن بيمار بستري. |
be glad |
خوشحال |
be held |
برگزار ميشود |
be held up |
برگزار ميشود |
be loyal |
وفادار بودن |
be poised |
آماده ميشود |
be stuck |
گير |
beads |
مهره ها |
beaks |
منقار |
bean |
لوبيا |
bean sprouts |
جوانه لوبيا |
bean tins |
کنسرو لوبيا |
beans |
دانه هاي قهوه |
bear down |
تحمل کردن |
bear in mind |
درنظر داشته باشيد |
beat up |
ضرب و شتم |
beating |
ضرب و شتم |
Beautiful sound |
صداي زيبا |
Beautiful voice |
صداي زيبا |
became |
شد |
beds |
تخت |
beep |
بوق |
bees |
زنبور عسل |
Beets |
چغندر |
befriended |
دوست |
beg off |
التماس کردن |
began |
آغاز شد |
begging |
التماس - تمنا |
beginnings |
آغاز |
begins |
آغاز ميشود |
beguiling |
جذاب - فريبنده |
begun |
آغاز |
behaving |
رفتار |
behaving |
دفتار |
behavioural |
رفتاري |
Beheaded |
سر بريده |
beheading |
گردن زدن |
beheld |
مشهور |
beholder |
بيننده |
Beijing |
پکن |
being |
بودن |
Belgium |
کشور بلژيک |
beliefs |
اعتقادات |
belies |
افترا زدن - دروغ گفتن |
Believed |
اعتقاد |
Belittling |
تحقير |
bells |
زنگ |
bemused |
گيج و منگ - ژوليده |
bending |
خم |
beneficiation |
بهره |
Benefiting |
بهره گيري |
Benefits |
مزايا |
bereft |
بي بهره |
Berries |
انواع توت ها |
berry |
انواع توتها |
Besiege |
محاصره |
best practice |
بهترين عمل |
best wishes |
بهترين آرزوها |
bestowed |
عطا |
betrayed |
خيانت |
betrothal |
نامزدي |
better of |
بهتر از |
Beverages |
نوشيدني ها |
bewildered |
سردرگم |
bewitched |
افسون |
beyond that |
فراتر از آن |