Aver |
از روي يقين گفتن ، بطور قطع اظهار داشتن ، اثبات كردن ، تصديق كردن ، بحق دانستن. |
Average |
معدل ، حد وسط، ميانه ، متوسط، درجه عادي ، ميانگين ، حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن ، ميانه قرار دادن ، ميانگين گرفتن ، رويهمرفته ، بالغ شدن. |
Average |
متوسط. |
Average seek time |
مدت متوسط جستجو. |
Averment |
اظهار قطعي يا مثبت ، اظهار محض ، ادعا، بيان. |
Avernus |
مناطق جهنمي ، جهنم. |
Averse |
بيزار، مخالف ، متنفر، برخلا ف ميل. |
Aversion |
بيزاري ، نفرت ، مخالفت ، ناسازگاري ، مغايرت. |
Avert |
برگرداندن ، گردانيدن ، دفع كردن ، گذراندن ، بيزار كردن ، بيگانه كردن ، منحرف كردن. |
aversive |
آزارنده |