Farsi Dictionary

Auto

(.pref -auto) پيونديست بمعني' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودكار'.(.n): خودرو، ماشين سواري.

Auto da fe

(fe da autos.pl) راي دادگاه (در مورد سوزاندن شخص مرتد در ملا ء عام)، اجراي راي ، اجراي حكم اعدام و مجازات شخص مرتد.

Autobahn

بزرگراه ، شاهراه ، اتوبان ، جاده عريض.

Autobiographer

نويسنده ء شرح حال خود، كسي كه تاريخچه زندگي خود را مي نويسد، خودزيستنامه نگار.

Autobiographic

خودزيستنامه اي ، مربوط بشرح حال خود.

Autobiographical

خودزيستنامه اي ، مربوط بشرح حال خود.

Autobiography

خودزيستنامه ، خود زندگي نامه ، نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.

Autocatalysis

(ش.) اثر مجاورتي خود بخود جسمي در فعل و انفعال شيميايي.

Autochthon

بومي ، محلي.

Autochthonous

بومي ، محلي ، ذاتي ، تشكيل شده يا ايجاد شده در محل خود، (ز.ش.) جابجا نشده.

Autoclave

قابلمه (تركي)، ديگ زودپز، با ديگ زودپز پختن.

Autocode

خودرمز.

Autocoder

خود رمز كن.

Autocracy

حكومت مطلق ، حكومت مستقل.

Autocrat

حاكم مطلق ، سلطان مستبد، سلطان مطلق.

Autocratic

مطلق ، مستقل ، استبدادي.

Autodidact

شخص خود اموخته ، كسيكه پيش خود مياموزد.

Autoecious

(زيست شناسي) انگل يك ميزباني ، تك ميزبانه.

Autoerotic

مربوط به لقاح با خود (مثل بعضي از كرمها).

Autoeroticism

لقاح با خود، تحريك خود، احتلا م.

Autoerotism

لقاح با خود، تحريك خود، احتلا م.

Autogamous

مربوط به لقاح يا باروري گل بوسيله گرده خودش.

Autogamy

(ج.ش.- گ.ش.) لقاح و باروري بوسيله گرده خود گل ، خودگاني.

Autogenesis

(زيست شناسي) توليد مثل خودبخود، تركيب يا اميختگي سلولهاي همانند يا هم نوع باهم.

Autogenic

توليد شده بطور خودبخود.

Autogenous

توليد شده بطور خودبخود.

Autogiro

نوعي هواپيماي بدون بال.

Autograph

دستخط خود مصنف ، خط يا امضاي خود شخص ، دستخط نوشتن ، از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس)، توشيح كردن.

Autographic

نوشته شده با دست خود مصنف ، مربوط به ثبات خودكار.

Autohypnosis

هيپنوتيزم خود.

Autoloading

باري نيم خودكار.

Autologous

مشتق از خود.

Autolysis

هضم يا گوارش خود بخود.

Automat

دستگاه خودكاري كه پس از انداختن سكه اي درون ان غذا يا مشروبي را خارج ميكند.

Automata

ماشينها، ماشينهاي خودكار.

Automata theory

نظريه ماشينها.

Automate

بصورت خودكار دراوردن ، بطور خودكار عمل كردن ، خودكار بودن.

Automate

خود كار كردن.

Automatic

دستگاه خودكار، خودكار، مربوط به ماشينهاي خودكار، غير ارادي.

Automatic

خودكار.

Automatic programming

برنامه نويسي خودكار.

Automatic check

مقابله خودكار.

Automatic coing

برنامه نويسي خودكار.

Automatic computer

كامپيوتر خودكار.

Automatic control

كنترل خودكار.

Automatic exchange

رد و بدل كننده خودكار.

Automatic pilot

دستگاه خودكار هدايت كشتي و هواپيما.

Automatic testing

ازمايش خودكار.

Automatic timer

زمان سنج خودكار.

Automatic typesetting

حروف چيني خودكار.

Automatically

خودبخود، بطور خودكار، بطور غيرارادي.

Automatically

خودبخود، بصورت خودكار.

Automaticity

خودكاري ، خودبخودي.

Automation

كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار، دستگاه تنظيم خودكار.

Automation

خودكاري.

Automatism

حركت خودبخود، حركت غيرارادي ، كار عادي و بدون فكر، بطور خودكار، حالت خودكاري.

Automatization

خودكاري ، حركت غير ارادي ، حالت خودكار.

Automatize

خودكار كردن ، كسي را بي اراده الت دست كردن.

Automaton

ادم مكانيكي ، ماشيني كه كارهاي انسان را ميكند، (مج.) ادم بي اراده ، الت دست.

Automaton

ماشين ، ماشين خودكار.

Automobile

خودرو، اتومبيل ، ماشين متحرك خودكار، ماشين خودرو، اتومبيل راندن ، اتومبيل سوار شدن.

Automotive

خودرو، مربوط به وسايل نقليه خودرو.

Autonomic

مستقل ، خودمختار، (زيست شناسي) ارادي ، عمدي ، (گ.ش.) خودبخود، (تش.) منسوب به دستگاه عصبي خودكار.

Autonomic nervous system

(تش.) دستگاه عصبي نباتي (سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك).

Autonomist

طرفدار استقلا ل داخلي ، طرفدار خودمختاري.

Autonomous

داراي حكومت مستقل ، خودمختار، (زيست شناسي) داراي زندگي مستقل ، (گ.ش.) خودكاربطور غير ارادي ، (ر.ش.) واحد كنترل داخلي.

Autonomous

خودگردان.

Autonomously

بصورت خودگردان.

Autonomy

استقلا ل داخلي ، خودمختاري ، حاكميت ملي مبني براستقلا ل اقتصادي و سياسي.

Autonomy

خودگراني.

Autopsy

كالبد شكافي ، (مج.) تشريح مرده ، تشريح نسج مرده (درمقابل biopsy).

Autosexing

داراي صفات جنسي مغاير با نوع خود (هنگام تولد).

Autosomal

مربوط به كرموسوم غير جنسي ، غير جنسي.

Autosome

رنگينتن غير جنسي.

Autosuggestion

تلقين بنفس ، القاء بنفس.

Autotelic

هنر بخاطر هنر، داراي عزم پنهاني ، داراي قصد دروني.

Autotomic

متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.

Autotomize

تقسيم خودبخود كردن ، انفصال خودبخود پيداكردن (در مورد اعضاء مختلف بدن).

Autotomous

متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.

Autotomy

(زيست شناسي) تقسيم خودبخود، انفصال خودبخود دست يا پا يا عضو حيوان از بدن ، خودبري.

Autotransformer

خود مبدل.

Autotroph

خودخوار، خودخواري ، قابل تغذيه خودبخود.

Autotype

facsimile، سوادعين ، چاپ خودكار.

auto detect

تشخيص خودکار

auto industry

صنعت خودرو

autographs

امضا

autoimmune

خودايمني

automated

خودکار شده

automating

خودکار

Keyword

Criteria