Farsi Dictionary

Anthropo

(anthrop =) پيشوند بمعاني < انسان > و < جنس انسان.>

Anthropocentric

معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است.

Anthropogenesis

مبحث پيدايش و تكامل بشر.

Anthropogenic

مربوط به پيدايش و تكامل انسان ، مربوط به برخورد و تماس بشر با طبيعت.

Anthropography

علم ساختمان بدن انسان ، رشته اي از علم انسان شناسي كه درباره تاثير اوضاع جغرافيايي بر روي نژادها صحبت ميكند، نژاد شناسي.

Anthropoid

ميمون ادم نما، شبه انسان.

Anthropological

وابسته بانسان شناسي ، مربوط بطبيعت انساني.

Anthropologist

انسان شناس.

Anthropology

علم انسان شناسي ، مبحث روابط انسان با خدا.

Anthropometric

وابسته به مبحث اندازه گيري بدن انسان.

Anthropometry

مبحث سنجش و اندازه گيري بدن انسان.

Anthropomorphic

شبيه انسان ، داراي شكل انسان.

Anthropomorphism

قاءل شدن جنبه انساني براي خدا، تصور شخصيت انساني براي چيزي.

Anthropomorphize

جنبه انساني براي خدا قاءل شدن.

Anthropopathism

اعتقاد به وجود روح انساني در اشياء و موجودات.

Anthropophagous

مربوط به ادم خواري ، تغذيه كننده از گوشت انسان.

Anthropophagus

(anthropophagi.pl) ادم خوار، وحشي.

Anthropophagy

ادم خواري.

Anthroposophy

علم شناسايي طبيعت و ماهيت انساني.

Keyword

Criteria