Ant |
(.n) :مورچه ، مور.(.pref -ant) :پيشونديست بمعني< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجاي > و غيره. |
Antacid |
دواي ضد ترشي معده ، ضد اسيد معده. |
Antaeus |
(افسانه ء يونان) پهلوان غول اساي ليبي كه پسر زمين بود. |
Antagonism |
مخالفت ، خصومت ، هم اوري ، اصل مخالف. |
Antagonist |
هم اورد، مخالف ، ضد، رقيب ، دشمن. |
Antagonistic |
مخالفت اميز، خصومت اميز، رقابت اميز. |
Antagonize |
مخالف كردن ، دشمن كردن. |
Antarctic |
مربوط به قطب جنوب ، قطب جنوبي ، قطب جنوب. |
Antarctic circle |
مدار قطب جنوب. |
Ante |
(.vi &.vt) :بالا بردن ، نشان دادن ، توپ زدن.(.pref- ante) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.- |
Anteater |
(ج.ش.) جانور پستاندار مورچه خوار، اردوارك ، پرنده ء مورچه خوار. |
Antebellum |
قبل از جنگ ، قبل از جنگ داخلي امريكا. |
Antecede |
سابق يا اسبق بودن ، (از لحاظ مكان و زمان و مقام) برتري جستن ، پيش رفتن ، جلوترامدن. |
Antecedence |
پيشي ، پيشروي ، تقدم ، سبقت. |
Antecedence |
تقدم ، پيشي. |
Antecedent |
مقدم ، پيشين. |
Antecedent |
پيشين ، پيشي ، سابق ، مقدم ، مقدمه ، سابقه ، (د.) مرجع ضمير، دودمان ، تبار. |
Antecessor |
پيشرو، مقدم. |
Antechamber |
اطاق كفش كن ، پيش اطاقي. |
Antechoir |
جايگاه مخصوص روحانيون و سرايندگان در كليسا. |
Antedate |
پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن ، پيش بودن (از)، منتظربودن ، پيش بيني كردن ، جلوانداختن ، سبقت. |
Antediluvian |
وابسته به پيش از طوفان ، پيش از طوفان نوح ، ادم كهن سال ، ادم كهنه پرست. |
Antelope |
(antelopes، antelope.pl) بزكوهي. |
Antemeridiem |
(.M.A =) قبل از ظهر (مخفف ان.M.A است). |
Antemortem |
قبل از مرگ ، مرگ زود رسيده. |
Antenatal |
مربوط به قبل از تولد، قبل از ولا دتي. |
Antenna |
(antennas، antennae.pl) شاخك ، (در بي سيم) موج گير، انتن. |
Antenna |
انتن ، موج گير. |
Anter |
دخمه ، غار، سردابه. |
Anterior |
جلو(ي)، قدامي. |
Anteroom |
اطاق انتظار، كفش كن. |
Anth |
(.pref -anth، -ant،tna- i): پيشوندهاييست بمعني <ضد >و <مخالف >و <درعوض > و<بجاي > و غيره مثل. Antichrist : |
Anthelmintic |
كرم كش ، دافع كرم روده ، مربوط بداروي ضد كرم. |
Anthem |
سرود، سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند. |
Anther |
(گ.ش.) بساك. |
Antheridium |
(antheridia.pl) عضو تناسلي نر در نهانزادان ، بساك. |
Anthesis |
(گ.ش.) شكوفان ، غرق شكوفه ، عمل شكفتن غنچه. |
Anthill |
مورتپه ، خاكريزي كه مور هنگام لا نه سازي در اطراف لا نه خود ايجاد ميكند. |
Anthologist |
جنگ نگار، متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي. |
Anthologize |
گلچين ادبي جمع كردن. |
Anthology |
گلچين ادبي ، منتخبات نظم و نثر، جنگ. |
Anthophagous |
تغذيه شده با گل ، تغذيه كننده از شهد گل. |
Anthracite |
ذغال سنگ خشك و خالص ، انتراسيت. |
Anthrax |
(طب) سياه زخم ، نوعي سنگ ياقوت. |
Anthrop |
(anthropo =) پيشوند بمعاني < انسان > و < جنس انسان.> |
Anthropic |
(زيست شناسي) مربوط به دوران پيدايش انسان. |
Anthropo |
(anthrop =) پيشوند بمعاني < انسان > و < جنس انسان.> |
Anthropocentric |
معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است. |
Anthropogenesis |
مبحث پيدايش و تكامل بشر. |
Anthropogenic |
مربوط به پيدايش و تكامل انسان ، مربوط به برخورد و تماس بشر با طبيعت. |
Anthropography |
علم ساختمان بدن انسان ، رشته اي از علم انسان شناسي كه درباره تاثير اوضاع جغرافيايي بر روي نژادها صحبت ميكند، نژاد شناسي. |
Anthropoid |
ميمون ادم نما، شبه انسان. |
Anthropological |
وابسته بانسان شناسي ، مربوط بطبيعت انساني. |
Anthropologist |
انسان شناس. |
Anthropology |
علم انسان شناسي ، مبحث روابط انسان با خدا. |
Anthropometric |
وابسته به مبحث اندازه گيري بدن انسان. |
Anthropometry |
مبحث سنجش و اندازه گيري بدن انسان. |
Anthropomorphic |
شبيه انسان ، داراي شكل انسان. |
Anthropomorphism |
قاءل شدن جنبه انساني براي خدا، تصور شخصيت انساني براي چيزي. |
Anthropomorphize |
جنبه انساني براي خدا قاءل شدن. |
Anthropopathism |
اعتقاد به وجود روح انساني در اشياء و موجودات. |
Anthropophagous |
مربوط به ادم خواري ، تغذيه كننده از گوشت انسان. |
Anthropophagus |
(anthropophagi.pl) ادم خوار، وحشي. |
Anthropophagy |
ادم خواري. |
Anthroposophy |
علم شناسايي طبيعت و ماهيت انساني. |
Anti |
(.n:) (antis.pl) پاد، مخالف ، عليه ، ضد، (.pref -anth، -ant،tna- i): پيشوندهاييست بمعني< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجاي > و غيره مثل.tsirhcITNA: |
Anti federalist |
اشخاصي كه درسال 88-7871 مخالف اساس حكومت امريكا بودند (مخفف ان E&A است). |
Anti semite |
ضد يهود، مخالف اقوام سامي. |
Anti semitic |
ضد يهودي. |
Anti semitism |
مخالف با يهوديان. |
Anti sepsis |
(طب) جلوگيري از رشد و ازدياد ميكربها در اثر مواد ضدعفوني. |
Antiaircraft |
ضد هوابرد، ضد حملا ت هوايي ، اسلحه ضد هوايي. |
Antibiosis |
(زيست شناسي) تضاد بين دو موجود زنده كوچك كه بيش از يكي از انها در محيط باقي نميماند، تضاد بين يك ميكرب و فراورده ء ميكرب ديگر كه باعث از بين رفتن ميكرب اولي ميشود. |
Antibiotic |
پادزي ، مانع ايجاد لطمه بزندگي ، جلوگيري كننده از صدمه به حيات ، مربوط به انتي انتي بيوزيس ، ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود. |
Antibody |
پادتن. |
Antic |
غريب و عجيب ، بي تناسب ، مسخره ، وضع غريب و مضحك. |
Anticatalyst |
ماده اي كه موجب وقفه ء واكنش هاي حياتي موجود مي شود، پاد فروگشا. |
Anticathode |
(ش.) انود، قطب مثبت برق ، صفحه ء پلا تين يا تنگستن دو لوله ء اشعه ء مجهول. |
Antichrist |
ضد مسيح ، دجال. |
Anticipant |
منتظر، اميدوار، ابستن ، باردار، پيش بيني كننده. |
Anticipate |
پيش بيني كردن ، انتظار داشتن ، پيشدستي كردن ، جلوانداختن ، پيش گرفتن بر، سبقت جستن بر. |
Anticipation |
پيش بيني ، انتظار، سبقت ، وقوع قبل از موعد مقرر، پيشدستي. |
Anticipative |
داراي قدرت پيشگويي ، درحالت انتظار. |
Anticipator |
پيش بيني كننده ، منتظر. |
Anticlimactic |
پاداوجي ، مربوط به بيان قهقرايي ، خلا ف انتظاري. |
Anticlimax |
پاداوج ، بيان قهقرايي (مثل < زنم مرد، مالم را بردند و سگم هم گم شد>)، بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود، بيان قهقرايي نمودن. |
Anticline |
چين طاقي ، تاقديس. |
Anticoagulant |
پادبند، (طب) مانع انعقاد خون ، داروي ضد انعقاد خون. |
Anticyclone |
واچرخه ، گردباد هوايي. |
Antidotal |
پادزهري ، داراي خاصيت پادزهري. |
Antidote |
ترياق ، پادزهر، ضد سم ، پازهر. |
Antifreeze |
ماده ء ضد يخ ، ضد يخ. |
Antigen |
پادزا، ماده اي كه در بدن ايجاد عكس العمل عليه خودش ميكند، مواد توليد كننده ء پادتن ، پادگن. |
Antigone |
(افسانه ء يونان)دختري كه همراه پدر نابيناي خود به اتيكا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت كرد، (مج.) نونه ء زن فداكار و با تقوا. |
Antihelix |
(تش.) برامدگي قسمت غضروفي خارج گوش. |
Antihistamine |
(طب) موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند. |
Antiknock |
روغن موتور، ضد ضربه. |
Antilogarithm |
(ر.) متمم لگاريتم ، جيب وظل ، متمم جيب. |
Antimacassar |
رويه ء صندلي ، روكش مبل و صندلي. |
Antimagnetic |
ضد مغناطيسي. |
anti retraction |
ضد انقباض |
anti static |
ضد استاتيک |
anti-aging |
ضد پيري |
anti-discrimination |
ضد تبعيض |
anti-social |
ضد اجتماعي |
anti-static |
ضد استاتيک |
anticipated |
پيش بيني |
anticipatory |
مقدماتي |
antidepressant |
ضد افسردگي |
antiemetic |
ضد تهوع و استفراغ |
antinomies |
تناقضات |
antioxidant |
آنتي اکسيدان |
antioxidants |
آنتي اکسيدان ها |
antiperspirant |
ضد عرق |
antiques |
عتيقه جات |