Farsi Dictionary

Amph

پيشونديست بمعني (از دو طرف) و (از دو نظر).

Amphetamine

ماده اي بفرمول N31H9C كه بصورت بخور يا محلول بعنوان مسكن استعمال ميشود.

Amphi

پيشونديست بمعني (از دو طرف) و (از دو نظر).

Amphibia

(ج.ش.) ذوحياتين ، دوزيستيان.

Amphibian

دوزيستان ، ذوحيات.

Amphibiotic

وابسته به جانور دوزيستي.

Amphibious

خاكي و ابي ، دوجنسه ، ذوحياتين.

Amphibole

نامفهوم ، دوپهلو.

Amphibology

ابهام ، سخن دوپهلو، ايهام.

Amphibrach

(بديع) شعر و نثري مركب از يك هجاي بلند بين دو هجاي كوچك (مثل amata) و يا يك هجاي موكد بين دو هجاي غير موكد باشد.

Amphimictic

مناسب براي توليد و تناسل و اختلا ط نژاد.

Amphimixis

تركيب نطفه ء مرد و زن ، جفت گيري ، مواقعه.

Amphiploid

داراي حداقل كرموسوم ارثي.

Amphistylar

داراي دو رديف ستون در طرفين يا در جلو و عقب ساختمان.

Amphitheater

امفي تلاتر، سالن ، تالا ر.

Amphoteric

بي تفاوت ، داراي خواص متضاد، (ش.) داراي خاصيت اسيد و قليا، داراي برق مثبت و منفي.

amphibians

دوزيستان

Keyword

Criteria