Farsi Dictionary

Altern

يك درميان ، متناوب ، متبادل.

Alternate

يك درميان ، متناوب ، (هن.) متبادل ، عوض و بدل.

Alternate

متناوب كردن ، بنوبت انجام دادن ، يك درميان امدن ، متناوب.

Alternate

متناوب بودن ، متناوب كردن.

Alternate routing

گزينش مسير ديگر.

Alternating

متناوب ، تناوبي.

Alternation

تناوب ، يك درمياني.

Alternation

تناوب ، نوبت ، يك درمياني.

Alternative

شق ، شق ديگر، پيشنهاد متناوب ، چاره.

Alternative

متناوب ، تناوبي ، ديگر.

Alternative current

جريان متناوب.

Alternatively

متناوبا، بنوبت.

Alternator

متناوب ساز.

Alternator

تناوبگر، (برق) دستگاه توليد برق متناوب ، الترناتور.

Alternately

همچنين

alternating break

استحراحت متناوب

alternatives

جايگزين

Keyword

Criteria