ابجو انگليسي ، ابجو.
الله بختي ، بسته به بخت.
پناهگاه كشتي.
ابجوفروشي ، ميخانه.
لهجه ء مخصوص الماني.
انبيق ، تقطيركردن ، عرق كشي كردن.
گوش بزنگ ، هوشيار، مواظب ، زيرك ، اعلا م خطر، اژيرهوايي ، بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.
گوش بزنگ.
قسمتي از منطق كه باحقيقت سروكار دارد.
زن ابجو فروش.
اسكندر.
هشدار
هوشياري
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains