Farsi Dictionary

Up

بالا ، روي ، بالا ي ، دربلندي ، جلو، برفراز، سپري شده ، سربالا يي ، برخاستن ، بالا رفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن ، بالا بردن ياترقي دادن.

Up

بالا ، در حال كار.

Up

بالا ، در حال كار.

Up and down

فراز ونشيب ، بالا و پايين ، زير ورو، جلو و عقب ، اينجا وانجا.

Up country

ييلا قي ، نواحي داخل كشور.

Up to

تاحد، تا، تاحدود، بميزان.

Up to date

تازه ، جديد، مطابق اخرين طرز، متداول.

Up to date

بهنگام ، جديد.

Up to date

بهنگام ، جديد.

Upbeat

(مو.) ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه ، خوش بين ، موفق ، شادمان ، شادكام.

Upbraid

سرزنش كردن ، متهم كردن ، ملا مت كردن.

Upbringing

تربيت ، پرورش ، روش اموزش و پرورش بچه.

Upbuild

ساختن ، بنا كردن.

Upcoming

زود اينده ، نزديك ، دراتيه نزديك ، رسيدني.

Update

بصورت امروزي در اوردن ، جديد كردن.

Update

بهنگام در اوردن.

Update

بهنگام در اوردن.

Updating

بهنگام دراوري.

Updating

بهنگام دراوري.

Upend

راست نشاندن ، بر روي پايه نشاندن ، افكندن.

Upgrade

بالا بردن ، از درجه بالا ، بطرف بالا ، سربالا يي ، ترفيع.

Upgrade

بهبود امكانات ، ترفيع.

Upgrade

بهبود امكانات ، ترفيع.

Upheaval

تغيير فاحش ، تحول ، انقلا ب ، (ز.ش.) برخاست ، بالا امدن.

Upheave

از زير چيزي رابلند كردن ، بلند شدن.

Uphill

سر بالا يي ، جاده سربالا ، دشوار، مشكل.

Uphold

حمايت كردن از، تقويت كردن ، تاييد كردن.

Upholster

مبلمان كردن خانه ، پرده زدن ، رومبلي زدن.

Upholsterer

خياط رومبلي و پرده و غيره.

Upholstery

اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان).

Upkeep

نگهداري ، تعمير، نگهداري كردن ، هزينه نگهداري و تعمير، مرمت.

Upland

زمين بلند، بلند، زمين مرتفع ، دور از دريا.

Uplift

بالا بردن ، متعال ساختن ، روبتعالي نهادن.

Uplifter

بالا برنده ، متعال كننده.

Upmost

بالا ترين ، زبرين ، عالي ترين ، بالا ترين درجه ، مافوق.

Upon

روي ، بر، بر روي ، فوق ، بر فراز، بمحض ، بمجرد.

Upper

بالا يي ، زبرين ، فوقاني ، بالا رتبه ، بالا تر، رويه.

Upper

بالا يي ، فوقاني.

Upper

بالا يي ، فوقاني.

Upper bound

كران بالا.

Upper bound

كران بالا.

Upper case

حرف بزرگ.

Upper case

حرف بزرگ.

Upper class

وابسته به طبقات بالا ي اجتماع ، وابسته به كلا سهاي بالا ي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه.

Upper hand

اقايي ، اربابي ، امتياز، برتري ، دست بالا.

Upper limit

حد بالا يي ، حد فوقاني.

Upper limit

حد بالا يي ، حد فوقاني.

Upperclassman

كسيكه در كلا سهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع.

Uppercut

(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پايين ببالا)، از زير مشت زدن.

Uppermost

بالا ترين ، از بالا ، رو، از اغاز، از ابتدا.

Uppish

مغرور، باد در خيشوم انداز، فوقاني.

Uppity

(uppish=) مغرور.

Upraise

بلند كردن ، بالا بردن.

Uprear

بلند شدن ، بالا بردن ، نصب كردن.

Upright

راست ، عمودي ، درست ، درستكار، نيكو كار، راد.

Upright

قاءم ، راست.

Upright

قاءم ، راست.

Uprise

برخاستن ، طغيان كردن ، ببالا رفتن ، طلوع كردن ، بالا امدن ، از خواب برخاستن.

Upriser

طغيان كننده ، بالا رونده.

Uprising

شورش ، طغيان ، قيام ، برخاست ، بلوا، برخيزش.

Uproar

هنگامه ، غوغا، بلوا، داد وبيداد، غريو، شورش ، همهمه.

Uproarious

پرغوغا، پرصدا، پر همهمه ، پرسروصدا.

Uproot

بركندن ، ريشه كن كردن ، از ريشه كندن ، ازبن در اوردن.

Ups and downs

نشيب وفراز زندگي ، صعود و افول اقبال.

Upset

واژگون كردن ، برگرداندن ، چپه كردن ، اشفتن ، اشفته كردن ، مضطرب كردن ، شكست غير منتظره ، واژگوني ، نژند، ناراحت ، اشفته.

Upsetter

واژگون كننده ، مختل كننده.

Upshot

نتيجه ، حاصل ، خلا صه ، اخرين شماره ، سرانجام.

Upside

بالا ترين قسمت ، قسمت بالا يي ، فوقاني ، بالا.

Upside down

وارونه ، معكوس ، واژگون.

Upstairs

بالا خانه ، دراشكوب بالا ، ساختمان فوقاني.

Upstanding

مستقيم ، قاءم ، سر راست ، خوش هيكل ، شرافتمند.

Upstart

نوكيسه ، تازه بدوران رسيده ، ادم متكبر، يكه خوردن ، روشن كردن(موتور ماشين و غيره).

Upstate

وابسته به بخش شمالي ايالت ، شمال ايالت نيويورك.

Upstater

اهل شمال استان.

Upstream

بالا ي رودخانه ، نزديك به سرچشمه ، مخالف جريان رودخانه

Upstroke

حركت قلم بطرف بالا ، خط منبسط بطرف بالا.

Upsurge

بسوي بالا موج زدن ، صعود ناگهاني ، قيام فوري و ناگهاني.

Uptake

دودكش ، بالا گيري ، بلند سازي ، درك ، ادراك ، فهم.

Upthrow

پرتاب ببالا ، بطرف بالا انداختن ، تحول شديد.

Upthrust

بطرف بالا پرتاب كردن ، حركت بطرف بالا (بافشار).

Uptilt

بطرف بالا كج كردن.

Uptown

بالا ي شهر، واقع در محلا ت شمال شهر.

Uptrend

زبرروند، تمايل بسوي بالا.

Upturn

چرخش ببالا ، برگشت (بوضع بهتر)، تبديل به احسن ، تغيير وضع ، روبترقي.

Upward

(upwards) بالا يي ، روببالا ، روبترقي ، بطرف بالا.

Upwards

(upward) بالا يي ، روببالا ، روبترقي ، بطرف بالا.

Upwell

موقعيت بهتري يافتن ، ترقي كردن ، بطرف بالا رفتن.

Upwind

خلا ف جهت باد.

up

تا

Up actuality

تا واقعيت

upfront

در صف مقابل

upheld

تاييد

Upholding

تاييد

Uplifting

نشاط بخشي

uplink

اتصال بالايي

upload

آپلود - ارسال فایل

uppercase

بزرگ

uppercase letter

حروف بزرگ

upscale

مجلل

upsetting

ناراحت کننده

uptight

مقيد

Keyword

Criteria