Farsi Dictionary

Stand

ايستادن ، ايست كردن ، توقف كردن ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، بودن ، واقع بودن ، واداشتن ، عهده دار شدن.

Stand

ايست ، توقف ، مكث ، وضع ، موقعيت ، شهرت ، مقام ، پايه ، ميز كوچك ، سه پايه ، دكه دكان ، بساط، ايستگاه ، توقفگاه ، جايگاه گواه در دادگاه ، سكوب تماشاچيان مسابقات.

Stand

ايستادن ، تحمل كردن ، موضع ، دكه ، بساط.

Stand by

دم دست ، حاضر بودن ، دم دست بودن اماده خدمت.

Stand in

عوض ، جانشين هنرپيشه شدن ، قرب ومنزلت.

Stand off

محشور نبودن ، دفع كردن ، بدفع الوقت گذراندن ، سرد، گريز كردن ، (درمسابقه)مساوي ياهيچ به هيچ.

Stand oil

روغن بزرك بغلظت.600

Stand out

برجسته بودن ، دوام اوردن ، ايستادگي كردن ، برجسته ، عالي.

Stand up

برپاماندن ، روي پا ايستادن ، ايستاده ، با استقامت ، (يقه) اهاردار وسفت.

Standard

متعارف ، معيار، استاندارد، همگون.

Standard

معيار، الگو، قالب ، مقرر، قانوني ، نمونه قبول شده ، معين ، متعارفي ، نشان ، پرچم ، متداول ، مرسوم.

Standard deviation

انحراف معيار.

Standard feature

خصيصه متعارف.

Standard form

صورت متعارف.

Standard language

زبان متعارف.

Standard subroutine

زيرروال متعارف.

Standardization

متعارف سازي ، همگوني.

Standardization

طبقه بندي ، معيار گيري.

Standardize

بامعيار معيني سنجيدن وطبقه بندي كردن ، مطابق درجه معيني دراوردن ، مرسوم كردن.

Standardize

متعارف كردن ، همگون كردن.

Standaway

خارج از بدن ، نمايان بر بدن.

Standby

جانشين ، كشيك.

Standby application

كاربرد جانشين.

Standee

(درنمايش وغيره) شخص ايستاده (بخاطرنبودن جا).

Standing army

ارتش داءمي.

Standing committee

كميته داءمي.

Standing order

دستور جاري ، امريه نظامي.

Standing room

(در اتوبوس وغيره)جاي ايستادن.

Standish

جاقلمي ، دوات.

Standoffish

سرد، غير صميي ، كناره گير.

Standpat

(در بازي پوكر) ورق عوض نكردن ، محافظه كار، مخالف تغيير.

Standpoint

نقطه ثابت ، نقطه نظر، ديدگاه.

Standstill

ايست ، وقفه ، تعطيل ، بدون حركت ، ثابت.

stand for

داوطلب بودن - هواخواه بودن

Standing

ايستاده

standoff

بن بست

Keyword

Criteria