Farsi Dictionary

Stag

گوزن (قرمز نر)، كره اسب ، حيوان نر (بطور كلي)، جلسه يا مهماني مردانه ، كوتاه كردن ، بريدن ، جاسوسي كردن ، پاييدن.

Stage

صحنه نمايش ، پرده گاه ، مرحله ، منزل ، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب.

Stage

مرحله ، صحنه.

Stage direction

مديريت ، كاگرداني.

Stage director

مدير نمايش.

Stage fright

وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش.

Stage manage

اداره كردن ، كارگرداني كردن.

Stage manager

مدير نمايش ، كارگردان نمايش.

Stage set

تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش ، تعويض سن

Stagecoach

كالسكه ، دليجان.

Stagecraft

فن مايش وصحنه سازي.

Stagehand

كارگردان پشت صحنه.

Stager

ادم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر.

Stagestruck

مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش.

Stagger

تلوتلو خوردن ، يله رفتن ، لنگيدن ، گيج خوردن ، بتناوب كار كردن ، متناوب ، ترديدداشتن.

Staggerer

(staggery=)تلوتلوخور، گيج.

Staggy

نر، داراي علا ءم ونشانه هاي نر.

Staghound

(ج.ش.) تازي شكاري.

Staging

چوب بست ، اسكلت ، رانندگي كالسكه ، نمايش ، برصحنه اوري ، باكالسكه سفر ردن.

Staging area

منطقه عملياتي ، منطقه شروع عمليات.

Stagirite

ساكن شهر (استاگيرا) (stagira) در مقدونيه ، ارسطو.

Stagnancy

ركود، بي حركتي.

Stagnant

بدون حركت ، راكد، ايستا، كساد.

Stagnation

ركود، كسادي ، ايستايي.

Stagy

درخور نمايشگاه ، نمايشي ، صحنه اي ، مناسب نمايش ، پرجلوه.

staggering

متناوب

stagnate

دچار رکود

Keyword

Criteria