Farsi Dictionary

Rang

زمان ماضي فعل.gnir

Range

رسايي ، چشم رس ، تيررس ، برد، دسترسي ، حدود، خط مبنا، منحني مبنا، درصف اوردن ، اراستن ، مرتب كردن ، ميزان كردن ، عبور كردن ، مسطح كردن ، سير و حركت كردن.

Range

برد، محدوده ، حوزه ، تغيير كردن.

Ranger

جنگل بان ، تفنگ دار سواره ، هنگ سوار، ولگرد خانه بدوش

Rangey

(rangy) كوهستاني ، ولگرد، پا دراز و لا غر.

Rangy

(rangey) كوهستاني ، ولگرد، پا دراز و لا غر.

rangefinder

فاصله ياب

ranging

در محدوده - مسافت يابي - قلق گيري

Keyword

Criteria