Farsi Dictionary

Pitch

قير، پرتاب ، ضربت باچوگان ، نصب ، استقرار، اوج پرواز، اوج ، سرازيري ، جاي شيب ، پلكان ، دانگ صدا، زيروبمي صدا، استواركردن ، خيمه زدن ، برپاكردن ، نصب كردن ، (دربيسبال)توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن ، توپ را زدن.

Pitch

گام ، درجه ، پرتاب كردن.

Pitch and toss

نوعي بازي شير ياخط، بازي بيخ ديواري.

Pitch black

قيرگون ، خيلي سياه.

Pitch in

با سعي و جديت شروع بكار كردن ، شروع به خوردن غذا كردن.

Pitchblende

(مع.)نوعي اورانيت (uraninite).

Pitched battle

جنگ صف ارايي شده ، جنگ سخت تن به تن.

Pitcher

افتابه ، كوزه ، پارچ ، پرتاب كننده ء توپ.

Pitchfork

دوشاخه ، چنگال ، شانه ، پنجه.

Pitchy

زفت اندود، قيراندود، قيرگون ، سياه و تاريك.

pitched

منظم - حسابي

Keyword

Criteria