Farsi Dictionary

North

شمال ، شمالي ، باد شمال ، رو به شمال ، در شمال.

North pole

قطب شمال.

North star

(نج.) ستاره قطبي.

Northbound

عازم شمال.

Northeast

شمال خاوري ، شمال شرقي ، شمال شرق.

Northeaster

باد شمال خاوري ، نسيم شمال شرقي.

Northeastern

شمال شرقي ، مربوط به شمال شرقي.

Northeastward

بطرف شمال شرقي ، شمال شرقي.

Norther

بيشتر بطرف شمال ، شمالي ، باد سرد شمالي.

Northerly

شمالي.

Northern

شمالي ، ساكن شمال ، باد شمالي.

Northern lights

شفق شمالي ، نور فجر شمالي (قطب).

Northerner

اهل شمال.

Northman

(norseman) اسكانديناوي باستاني.

Northward

(northwards) بسوي شمال ، شمالا ، رو بشمال ، قسمت شمالي

Northwards

(northward) بسوي شمال ، شمالا ، رو بشمال ، قسمت شمالي.

Northwest

شمال باختري ، شمال غرب ، شمال غربي.

Northwester

باد شمال غربي ، طوفان شمال غربي.

Northwestern

شمال غربي.

Northwestwards

بطرف شمال غربي ، روبشمال غربي.

Keyword

Criteria