Farsi Dictionary

Match

حريف ، همتا، نظير، لنگه ، همسر، جفت ، ازدواج ، زورازمايي ، وصلت دادن ، حريف كسي بودن ، جور بودن با، بهم امدن ، مسابقه ، كبريت ، چوب كبريت.

Match

تطبيق ، تطابق ، مطابقت.

Match point

اخرين امتياز براي بردن مسابقه.

Matchable

بهم جور شدني ، سازگار.

Matched

تطبيق يافته ، مطابق.

Matching error

خطاي تطبيقي.

Matchless

بي همتا.

Matchlock

تفنگ فتيله اي.

Matchmaker

دلا ل يا دلا له ازدواج.

Matchwood

يك تكه چوب ، چوب كبريت.

match out

مطابقت کردن

matches

مسابقات

matching

تطبيق

Keyword

Criteria