Farsi Dictionary

Knock

كوبيدن ، زدن ، درزدن ، بد گويي كردن از، بهم خوردن ، مشت ، ضربت ، صداي تغ تغ ، عيبجويي.

Knock about

سرو صدا ايجاد كردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگي كردن.

Knock down

باضربت بزمين كوبيدن ، گيج كردن ، مجزا، مجزا كردن.

Knock knee

كجي زانو به درون دراثر مرض يا نرسيدن موادغذايي.

Knock kneed

داراي زانوي كج ، داراي حركت كج ومعوج ، شل ، فالج ، خشن

Knock off

دست كشيدن از، ازكار دست كشيدن ، مردن ، كشتن.

Knock up

سردستي اماده كردن ، بهم زدن ، برخورد كردن ، تحريك كردن ، از كار انداختن ، بپايان رساندن ، ابستن كردن ، ناراحت كردن.

Knocker

زننده ، كوبنده ، ادم خرده گير، مزاحم.

Knockout

(مشت زني) با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن ،ضربه فني ، ضربه فني كردن ، از پا در اوردن ، ويران كردن ، ضربت قاطع ، ممتاز، عالي.

knocked

زدن

Keyword

Criteria