Farsi Dictionary

Job

كار، امر، سمت ، شغل ، ايوب ، مقاطعه كاري كردن ، دلا لي كردن.

Job's tears

(گ.ش.) دمع ايوب ، شجره التسبيح.

Jobber

كار چاق كن ، سودجو.

Jobbery

سودجويي ، سوء استفاده ، مقاطعه ، كار چاق كني.

Jobholder

كارمند، عضو ثابت موسسه.

Keyword

Criteria