كار، امر، سمت ، شغل ، ايوب ، مقاطعه كاري كردن ، دلا لي كردن.
(گ.ش.) دمع ايوب ، شجره التسبيح.
كار چاق كن ، سودجو.
سودجويي ، سوء استفاده ، مقاطعه ، كار چاق كني.
كارمند، عضو ثابت موسسه.
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains