Govern |
حكومت كردن ، حكمراني كردن ، تابع خود كردن ، حاكم بودن ، فرمانداري كردن ، معيف كردن ، كنترل كردن ، مقرر داشتن. |
Governess |
حاكم زن ، مديره ، زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد، زن حاكم. |
Governing body |
هيلت حاكمه. |
Government |
دولت ، حكومت ، فرمانداري ، طرز حكومت هيلت دولت ، عقل اختيار، صلا حديد. |
Governmentalism |
حكومت گرايي. |
Governmentalist |
حكومت گرا. |
Governmentalize |
پيرو و تابع قانون كردن ، تحت كنترل حكومت در اوردن ، بصورت دولتي در اوردن. |
Governor |
فرماندار، حاكم ، حكمران ، فرمانده. |
Governor general |
حاكم كل ، فرماندار كل ، فرمانفرما، والي ، استاندار. |
governance |
کنترل - مديريت |
governer |
والي - فرماندار |
government sectors |
بخشهاي دولتي |
governorate |
استان |