Farsi Dictionary

Frost

ژاله ، شبنم منجمد، شبنم ، سرماريزه ، گچك ، برفك ، سرمازدن ، سرمازده كردن ، ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

Frost heave

برامدگي زمين يا سنگفرش كه دراثر يخ زدن ايجاد ميگردد، يخ زدگي وبادكردگي زمين.

Frostbite

سرمازدگي ، يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.

Frosting

سرمازدگي ، رويه خامه اي كيك يا شيريني.

Frostwork

نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند ان ، نقشي كه به تقليد ان درست كنند، طراحي شبيه شبنم يخ زده ، طراحي گردي.

Frosty

يخ زده ، بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

Frosted

مات - يخ زده - سرما زده

Keyword

Criteria