Frost |
ژاله ، شبنم منجمد، شبنم ، سرماريزه ، گچك ، برفك ، سرمازدن ، سرمازده كردن ، ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن. |
Frost heave |
برامدگي زمين يا سنگفرش كه دراثر يخ زدن ايجاد ميگردد، يخ زدگي وبادكردگي زمين. |
Frostbite |
سرمازدگي ، يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما. |
Frosting |
سرمازدگي ، رويه خامه اي كيك يا شيريني. |
Frostwork |
نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند ان ، نقشي كه به تقليد ان درست كنند، طراحي شبيه شبنم يخ زده ، طراحي گردي. |
Frosty |
يخ زده ، بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده. |
Frosted |
مات - يخ زده - سرما زده |