Farsi Dictionary

Float

جسم شناور بر روي اب ، سوهان پهن ، بستني مخلوط با شربت وغيره ، شناور شدن ، روي اب ايستادن ، سوهان زدن.

Float

شناور بودن ، شناور ساختن.

Float factor

ضريب شناوري.

Floatage

(flotage) شناوري.

Floatation

(flotation=) شناوري.

Floater

جسم شناور، گواهي نامه سهام دولتي يا راه اهن (كه بجاي وثيقه بكار ميرود، كسي كه درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد.

Floating

شناور، شناوري ، متحرك بر روي اب ، مواج ، فاقد وسيله اتصال (درمورداستخوان جناغ سينه)، جابجا شده ، متغير.

Floating

شناور.

Floating audress

نشاني شناور.

Floating charactep

دخشه شناور.

Floating dock

حوضچه شناور تعمير كشتي.

Floating island

جزيره شناور ومصنوعي ، شيريني.

Floating point

با مميز شناور.

Floatplane

هواپيماي دريايي ، هواپيماي اب.

Floated

شناور

Keyword

Criteria