Fix |
كار گذاشتن ، درست كردن ، پابرجا كردن ، نصب كردن ، محكم كردن ، استواركردن ، سفت كردن ، جادادن ، چشم دوختن به ، تعيين كردن ، قراردادن ، بحساب كسي رسيدن ، تنبيه كردن ، ثابت شدن ، ثابت ماندن ، مستقر شدن ، گير، حيص وبيص ، تنگنا، مواد مخدره ، افيون. |
Fixable |
ثبات پذير، محكم كردني. |
Fixate |
تثبيت كردن ، محكم كردن ، متمركز كردن. |
Fixation |
تعيين ، تثبيت ، تحكيم ، دلبستگي زياد، عشق زياد، خيره شدگي ، تعلق خاطر، ثابت كردن. |
Fixative |
ثابت كننده. |
Fixed |
ثابت ، مقطوع ، ماندني. |
Fixed |
ثابت ، ماندني ، مقطوع. |
Fixed assets |
دارايي هاي ثابت. |
Fixed field |
ميدان ثابت. |
Fixed format |
قابل ثابت. |
Fixed head |
با نوك ثابت. |
Fixed head disk |
گرده با نوك ثابت. |
Fixed length |
با درازاي ثابت. |
Fixed length record |
مدرك با درازاي ثابت. |
Fixed point |
مميز ثابت. |
Fixed point |
با مميز ثابت. |
Fixed radix |
با مبناي ثابت. |
Fixed star |
ستاره ثابت ، ثوابت. |
Fixer |
دلا ل ، كارچاق كن ، دواي ثبوت عكاسي. |
Fixing |
(درعكاسي) ثبوت ، تثبيت ، (بصورت جمع) حاشيه ، ريشه ، لوازم ، فروع ، اثاثه. |
Fixity |
تثبيت ، ثبوت ، ثبات ، قرار، پايداري ، استواري. |
Fixture |
چيز ثابت ، (درجمع) اثاثه ثابت ، لوازم نصب كردني. |