Coin |
سكه ، سكه زدن ، اختراع وابداع كردن. |
Coinage |
ضربه سكه ، مسكوكات ، ابداع واژه. |
Coincide |
همزمان بودن ، باهم رويدادن ، منطبق شدن ، دريك زمان اتفاق افتادن. |
Coincidence |
تصادف ، توافق ، اقتران ، انطباق ، همرويداد. |
Coincidence |
انطباق. |
Coincident |
همرويده ، واقع شونده دريك وقت ، منطبق ، متلا قي. |
Coincident current |
با انطباق جريان. |
Coinsurance |
بيمه اتكايي ، بيمه مشترك. |
Coinsure |
بيمه اتكايي كردن. |
coincided |
همزمان |
coincidentally |
اتفاقي |
coins |
سکه ها |