Break |
شكستن ، خردكردن ، نقض كردن ، شكاف ، وقفه ، طلوع ، مهلت ، شكست ، از هم باز كردن. |
Break |
انقصال ، شكستگي ، شكستن. |
Break down |
سقوط ناگهاني ، درهم شكننده ، فروريختن ، درهم شكستن ، از اثر انداختن ، تجزيه كردن ، طبقه بندي كردن ، تقسيم بندي كردن. |
Break even |
بي سود و زيان شدن ، صافي درامدن ، سربسرشدن. |
Break even |
سربه سر، بي سود و زيان. |
Break in |
حرز را شكستن وبزور داخل شدن ، درميان صحبت كسي دويدن |
Break out |
شيوع يافتن ، تاول زدن ، جوش زدن ، شيوع. |
Break through |
عبورازمانع ، رسوخ مظفرانه ، پيشرفت غيرمنتظره (علمي يافني). |
Break up |
تفكيك كردن ، تجزيه ، انحلا ل. |
Breakable |
شكستني. |
Breakage |
شكستني ، شكست. |
Breakaway |
فرار، استعفاء ، جدايي ، هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو، رم. |
Breakdown |
تفكيك ، از كار افتادگي. |
Breaker |
موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند. |
Breakfast |
صبحانه ، ناشتايي ، افطار، صبحانه خوردن. |
Breakneck |
فوق العاده خطرناك ، بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد). |
Breakpoint |
نقطه انفصال. |
Breakwater |
موج شكن. |
Breakwind |
تيز دادن ، باد ول كردن ، باد شكن. |
break into |
شکستن به |
break off |
قطع |
break out |
تاول زدن |
break time |
زمان استراحت |
break-in |
شکستن |
breaking |
شکستن |
breakthrough |
دستيابي به موفقيت |