Farsi Dictionary

Break

شكستن ، خردكردن ، نقض كردن ، شكاف ، وقفه ، طلوع ، مهلت ، شكست ، از هم باز كردن.

Break

انقصال ، شكستگي ، شكستن.

Break down

سقوط ناگهاني ، درهم شكننده ، فروريختن ، درهم شكستن ، از اثر انداختن ، تجزيه كردن ، طبقه بندي كردن ، تقسيم بندي كردن.

Break even

بي سود و زيان شدن ، صافي درامدن ، سربسرشدن.

Break even

سربه سر، بي سود و زيان.

Break in

حرز را شكستن وبزور داخل شدن ، درميان صحبت كسي دويدن

Break out

شيوع يافتن ، تاول زدن ، جوش زدن ، شيوع.

Break through

عبورازمانع ، رسوخ مظفرانه ، پيشرفت غيرمنتظره (علمي يافني).

Break up

تفكيك كردن ، تجزيه ، انحلا ل.

Breakable

شكستني.

Breakage

شكستني ، شكست.

Breakaway

فرار، استعفاء ، جدايي ، هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو، رم.

Breakdown

تفكيك ، از كار افتادگي.

Breaker

موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند.

Breakfast

صبحانه ، ناشتايي ، افطار، صبحانه خوردن.

Breakneck

فوق العاده خطرناك ، بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد).

Breakpoint

نقطه انفصال.

Breakwater

موج شكن.

Breakwind

تيز دادن ، باد ول كردن ، باد شكن.

break into

شکستن به

break off

قطع

break out

تاول زدن

break time

زمان استراحت

break-in

شکستن

breaking

شکستن

breakthrough

دستيابي به موفقيت

Keyword

Criteria